تو این ۶ ماه ...‌

ساخت وبلاگ

خوابم نمیبره. Pms بد چیزیه ،دوشبه هورمونهام به هم ریخته و شبا خوابم نمیبره و بدتر اینکه همش خواهر مسترلپ تو ذهنمه. الان که مرور میکنم میبینم تو این شیش ماه که عقد کردیم خیلی در قابل حرفها و تیکه هایی که شوخی شوخی بهم انداخته سکوت کردم‌. یه چیزایی مثل خوره داره مغزمو میخوره. این سری هم که اومدن اصفهان عیدی آوردن برام بازم ازش یه چیزایی دیدم و اصلا خوشم نیومد. وقتی عیدی هارو چیدن مستر چندبار به خواهرش گفت آجی بلند شو دیگه (منظورش این بود بیا عیدی هارو باز کن بده به نازلی) ولی اون حتی محل نذاشت که جوابشو بده. اصولا مرسوم هست که خواهر داماد اینکارو کنه ولی از اونجایی که ادعا خانوم محل نذاشتن مستر خودش اینکارو انجام دادم. شب یلدا هم دقیقا با همچین رفتاری خجالت‌مون داده بود. من باید بعد از اون شب به مستر میگفتم که دیگه انتظاری از خواهرش نداشته باشه، شاید دلش نمیخواد کاری برای ما بکنه ولی نگفتم چون گفتم اگه من بگم ممکنه سوتفاهم پیش بیاد. اما ایندفعه که رفتم تهران توجیهش میکنم تا دیگه با توقع داشتن از خواهرش باعث سنگ رو یخ شدن خودم و خودش نشه.

اووووووف کاش این فکرا از سرم بیرون بره. پر از افکار منفی شدم، تو خیالم حتی تا جایی پیش رفتم که خواهرش باعث جدایی ما میشه. خدا نکنه. وای متاسفانه هورمونام به هم ریخته و مغزم داره از این افکار منفجر میشه. سرم درد گرفته.

دلم برای مستر تنگ شده.

صبح چشمامو باز کردم دیدم اکسم دوباره ایمیل زده و اینبار عیدو تبریک گفته اونم ساعت ۷ و نیم صبح زده. چه احمقانه بعد از سه سال اینکارارو میکنه که چی بشه. اون حتی در حد عن مستر جانمم نیست. یه آدم مریضِ پارانوئیدی بود که خدا نجاتم داد.

دختری در آسمان کویر...
ما را در سایت دختری در آسمان کویر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 14 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 13:00