نمیدونم چرا هروقت پامو میذارم تو این خوابگاه حس میکنم هزار رمز و راز توش پنهان شده. هزاران اشک و آه و غم و شادی. نمیدونم چرا حس میکنم یه نفر گوشه گوشه ی این خوابگاه یه غم عظیم یه رنج عظیم تحمل کرده، شاید رنج عشق. نمیدونم ولی اینو با تمام وجودم حس میکنم. این خوابگاه خیلی قدیمیه. قبلا خوابگاه پسرا بوده....
یه حسی به چیزی اینجا پنهونه....
دلم میخواست یه قدرت ذهنی داشتم و میتونستم تمام اتفاقاتی که قبلا اینجا افتاده ببینم
دختری در آسمان کویر...برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 23