بالاخره

ساخت وبلاگ

بالاخره بیماریو پشت سر گذاشتم. تا دم مرگ رفتم و برگشتم. بدترین روزهای عمرم بود فکر میکردم دیگه خوب نمیشم‌. ناامید شده بودم، یک هفته سرکار نرفتم و داغون بودم. ولی خداروشکر گذشت. اما سخت گذشت. همش خونه ی مامان مستر بودم به اونام خیلی زحمت دادم. الان یکم بهترم. البته هنوز قوای جسمی برنگشته و همش میخوابم.

تا میام یکم دلخوش باشم یه مشکلی پیش میاد، خواهرم ن قهر کرده رفته خونه و میگه میخوام جدا شم. آخه چه جدایی مگه جدایی اونم با یه بچه الکیه. یکی نیست بگه توکه شوهرت دست بزن داشت بچه آوردنت چی بود. اونموقع که بهش گفتم با این آدم ازدواج نکن گوش ندادی حالا دقیقا وسط دلخوشی و خوشحالی من طلاق گرفتنت گرفته. مامان یه زن تنها که حقوقی هم نداره چطور قراره به تو کمک کنه که جدا شی. منم که بعد از اون قضیه ای که تو کرج برام پیش آوردی هیچ تمایلی به کمک کردن ندارم. اما غصه میخورم واقعا ناراحتم‌. فکرم درگیر شده. اگه واقعا طلاق میخوای باید بچه شو بهش بده وگرنه مگه الکیه

دختری در آسمان کویر...
ما را در سایت دختری در آسمان کویر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 14:05