تاریکی

ساخت وبلاگ

فکر کنم دو سه ساعتی هست تو تاریکی خوابیدم یکم خواب بودم و یکم بیدار. فقط برای اینکه مبارزه کنم با خودم با درونم گرفتم بیخیال خوابیدم و گفتم اصلا هر کاری دارم انجام نداده بمونه به درک مهم نیست.

از دیروز یه جرقه ای تو ذهنم خورده و منو یکم ناراحت کرده این فکر. اینکه چقدر انسان میتونه حماقتشو تکرار کنه و من چرا دوباره میخوام بالم زخمی بشه. آره بال زخمیو آدم خودش برای خودش درست میکنه بعد فکر میکنه یه نفر دیگه بهش زده. مثلا من از دیروز فکر کردم چقدر امیدوار شدم به آینده بخاطر حرفهای مسترسافت و چقدرم احمقم اگه فکر کنم همه چیز قطعیه. لعنت به من. من اگه الان بخاطر حرفای اون تو اوج پرواز کنم اگه نشه چنان با سر سقوط میکنم که قابل جبران نیست. همون چیزی که دیروز باعث شد این افکار تو ذهنم ایجاد شه امروزم پیش اومد‌. بنابراین من امروز سعی کردم از فکر مستر سافت رها باشم ولی الان که فکر میکنم میبینم فقط برای خودم نقش بازی کردم در واقع واقعا رها نبودم.

چقدر دختر بودن سخته و وقتی سخت تر میشه که با وجود تمام کمالاتی که داری ازدواج نکرده باشی و این حس بهت القا بشه که کم بودی که ناکافی بودی. د. حالی که تمام عمرت از دخترای هم سن و سال خودت بیشتر تلاش کردی همیشه جنگیدی و حالا من با این بالهای خسته بخاطر حرفهای مستر سافت ارتفاع پروازمو بیشتر کردم ولی اینکار اشتباهه میخوام بیام پایین تو ارتفاع متوسط همون ارتفاعی که خودم بودم پرواز کنم. و اگه روزی خواستم دوباره اوج بگیرم فقط و فقط بخاطر خواسته ی خودم باشه نه حرفهای یکی دیگه .

میخوام باور کنم تنهام ...

تنها و خسته

از وقتی حضور مستر سافت تو زندگیم پررنگتر شده حس میکنم همیشه گوشه ی ذهنم روش حساب کردم، و این خیلی احمقانه ست . من الان تو تاریکی خوابیدم و فقط خودمم که میتونم برای خودم یه کاری کنم . اولین قدم پذیرش هست پذیرش شرایط .

اما خب این پذیرش با غم همراهه چون واقعا سخته این شرایط

دختری در آسمان کویر...
ما را در سایت دختری در آسمان کویر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 81 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 23:18