یه تماس

ساخت وبلاگ

مامان نامزدم زنگ زد به مامانم، بعد از این همه مدت الان زنگ زد. من به مسترلپ گفته بودم نیاز نیست دیگه زنگ بزنه الان که من گفتم نیاز نیست زنگ زده. دقیقا کاریو میکنه که خلاف حرف من باشه و تو تلفن به مامانم گفته اینا خودشون بریدن و دوختن و ما هم گفتیم باشه من خیلی از این حرف ناراحت شدم. چون من هیچی نبریدم و ندوختم. فکر کنم مامانش خیلی اهل حرف و حدیث و داستان ساختن باشه. نگرانم خدا کمکم کنه. از طرفی انقدر نامزدمو دوست دارم که نمیتونم به هم بزنم، به جز این چون به همه فامیل گفتیم بحث آبرومون هم هست. باید عقد کنم وگرنه دشمن شاد میشم و هزار حرف پشت سرم میزنن. خیلی خسته ام از لحاظ روحی. واقعا انگار دچار فرسایش روحی دارم میشم.

دختری در آسمان کویر...
ما را در سایت دختری در آسمان کویر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 12:25