دو روز رفتیم ج شهرکرد خونه خاله م. در واقع خونه مادربزرگم بوده که الان خالم توش زندگی میکنه. اون خونه یادآور خاطرات بچگی منه وقتی میرفتیم خونه پدربزرگ و مادربزرگم. اما الان خیلی عوض شده، حتی باغچه که اونوقتا پر از درخت مو بود الان عوض شده و یه گردوی بزرگ و خوشگل وسطشه و چندتا درخت دیگه و یه ردیف درخت مو. اون خونه دیگه لطف و صفای قبلو نداره. حیاط خونه هم که نصفش شده حیاط داییم. همونجایی که مادربزرگم چاله آتیش داشت و دیگ آش دوغو اونحا بار میذاشت. اما من حتی دلم نمیخواد به بچگی برگردم. من الانمو دوست دارم و منتظرم روزی بیاد که با مسترلپ بریم زیر یه سقف و زندگیمونو شروع کنیم
دختری در آسمان کویر...برچسب : نویسنده : rivas66a بازدید : 31